برو ادامه مطلب
راجر ایبرت Roger Ebert ، فیلمنامه نویس و منتقد بسیار مشهور امریکایی، بهترین انیمیشنهای سال ۲۰۱۰ را از دیدگاه خودش معرفی کرده است. او می گوید علیرغم تلاش و علاقه اش نتوانسته تعداد این فیلمها را به ۱۰ فیلم برساند و ناچارا تنها هفت فیلم را انتخاب کرده است. او تصریح می کند که تنها دو یا سه فیلم از این لیست، فیلمهایی هستند که همه علاقمند به دیدنشان باشند یا حداقل شانس دیدنشان را داشته باشند و می افزاید: ” انیمیشن دیگر به هیچ وجه یک ژانر مخصوص کودکان نیست. بسیاری از فیلمهای انیمیشن تنها به این دلیل ساخته می شوند که اجرای آنها بصورت فیلم زنده، می تواند بسیار سیاه، موحش و دردناک باشد.” ایبرت در ادامه ی این بحث ، بعنوان نمونه به فیلم ” قبرستان کرمهای شبتاب Grave of the Fireflies” اشاره می کند که داستانیست در مورد دو کودک که پس از سقوط یک بمب، ناچارند به زندگیشان به تنهایی ادامه دهند. و حالا انیمیشنهای منتخب راجر ایبرت من نفرت انگیز Despicable Me این فیلم با نگاهی به این حقیقت آغاز می شود که موجودات شریر و تبه کاران، معمولا جذاب تر از قهرمانان هستند ، و در همین راستا موجود تبه کار عجیب و غریبی بنام “ گرو Gru ” را معرفی می کند که مردمی که در صف ایستاده اند را منجمد می کند تا بتواند از آنها جلو بزند! یا بادکنک بچه ها را می ترکاند!!! اگرچه در شخصیت پردازی گرو از بسیاری از شخصیتهای منفی فیلمهای جیمزباند الهام گرفته شده است، اما دو چیزشخصیت او را متفاوت و متمایز می کند: اول اینکه پناهگاه و آزمایشگاه بزرگ علمی او، بر خلاف معمول نه در بیابان های دور افتاده یا در سطح کره ی ماه ، بلکه در زیرزمین خانه ی حومه شهری او واقع است، و دوم اینکه او بر خلاف هیاهوی تبلیغاتی شبکه های خبری که او را بعنوان شریر ترین فرد تمام دورانها معرفی می کنند، چندان هم علاقه ای به تسخیر و کنترل کردن کره ی زمین ندارد! گرو، با صداپیشگی ” استیو کارل Steve Carell ” ، لهجه ی متفاوتی دارد. چیزی بین یک عضو مافیای روسی و یک ” نازی” دیوانه! دخالتهای مادرش ، گاهی اوقات زندگی او را خیلی سخت می کند. اسلحه ی مورد علاقه ی او ، اسلحه ی منجمد کننده است.اما حالا ، و به کمک دانشمند تحت استخدامش، دکتر ” نفاریو Nefario ” ی نابغه، او میتواند از اشعه ی کوچک کننده نیز بعنوان یک سلاح متفاوت استفاده کند و درست در زمانی که او احساس می کند که همه چیز بر وفق مراد است و شرور و بدذات بودن می تواند بسیار رضایت بخش باشد، رقیب سرسختش یعنی ” وکتور Vector ” ، بزرگترین هرم از مجموعه ی اهرام ثلاثه را می دزدد! معرفی یک ضد قهرمان شرور بعنوان قهرمان اصلی، آنهم در یک فیلم انیمیشن، اقدام جسورانه ایست. اما کارگردانان فیلم با افزودن سه کودک بامزه به داستان، احساس کودکانه و لطافت لازم را به انیمیشن ” من نفرت انگیز” بخشیده اند. ” گرو” این سه بچه را در یتیمخانه ای پیدا می کند که توسط زن مشکوکی بنام خانم هتی Miss Hattie اداره می شود. گرو قصد دارد این سه بچه را تا زمانی که نقشه اش برای ربودن ماه تکمیل میشود، در خانه اش نگاه دارد و سپس آنها را به بهانه ی فروش کیک و کلوچه به در خانه ی رقیبش یعنی ” وکتور” بفرستد تا بتواند به خانه ی وکتور نفوذ کند. جالب ترین و ساختار شکنانه ترین نکته در مورد ” من نفرت انگیز” این است که این فیلم بار دیگر ثابت کرد که لازم نیست قهرمان اصلی یک انیمیشن کودکانه ، حتما یک جوان جسور، جذاب و پر اعتماد به نفس باشد. در واقع این شخصیت “ کارل فردریکسن” از فیلم UP بود که برای نخستین مرتبه نقطه پایانی بر این سنت قدیمی گذاشت. چگونه اژدهایتان را تعلیم دهید How to Train Your Dragon قهرمان ما، هیکاپ هورندس هادوک سوم Hiccup Horrendous Haddock III، وایکینگ جوانی است که در ”برک Berk “، دهکده ای احاطه شده در میان تخته سنگهای عظیم و مرتفع زندگی می کند و این درست همان مکانی است که لانه ی اژدها های مهاجم نیز هست! هیکاپ به ما می گوید که دهکده اش بسیار قدیمی است، اما خانه ها همه نوساز هستند! این نکته ایست که میتواند بسیار هشدار دهنده بنظر بیاید. اهالی دهکده، به رهبری ” استویک Stoick “،( پدر هیکاپ) و ” کابر Cobber ” ( شکارچی کارآزموده اژدها) ، همواره در جنگی ابدی با اژدهاها بوده اند. این یک مبارزه ی نا برابر است، اژدها ها بی شمارند و نفسی آتشین دارند، در حالیکه وایکینگها علیرغم اینکه قوی و درشت جثه اند، تنها مسلح به شمشیر، گرز و نیزه هستند. آنها ممکن است باهوش تر از اژدهاها نیز باشند، اما این برتری حداقل از سخنانشان پیدا نیست! در جریان یک حمله ی غافلگیرانه ی اژدهاها به دهکده ، به ” هیکاپ” جوان دستور داده می شود که در درون خانه بماند. اما پسر بچه ی دلیر به توصیه ی پدرش گوش نمی کند، یک توپ را می قاپد و آنرا به سمت یک اژدهای بالدار شلیک می کند.اژدها ظاهرا زخمی می شود. هیکاپ رد پای او را در جنگل تعقیب می کند ، اژدهای زخمی و اسیر شده را در جنگل میابد و او را آزاد می کند. نهایتا هیکاپ و اژدها دوست می شوند و هیکاپ در میابد که اژدهاها می توانند مهربان و دوست داشتنی باشند! هیکاپ و دوست جدیدش ” توث لس Toothless ” ( بی دندون)! به دهکده باز می گردند و جبهه ی متحدی بر علیه اژدهای بد و درنده خو تشکیل می دهند! بزرگترین و خطرناکترین اژدها شش چشم دارد، سه تا در هر سو و بدنش پوشیده از شاخکهای نوک تیز و خطر ناک است. سر انجام نبرد مابین خوبها و بد ها همانطور تمام می شود که پایان اغلب نبردها در فیلمها پایان می یابند. دشمن بدذات شکست می خورد و جوانترین قهرمان فیلم موفق می شود همه را نجات دهد. صحنه های نبرد در میان صخره ها درست مانند صحنه های یکی از جنگهای جهانی طراحی شده است . این بخش از فیلم برای من بسیار طولانی و کشدار بود، اما من باید به خودم یاداوری می کردم که یک پسربچه ی ۶ ساله نیستم و فیلم هم بخصوص برای من ساخته نشده است. شعبده باز The Illusionist ” ژاک تاتی Jacques Tati ” یک مرد فرانسوی بلند قد، کمی خمیده، با پیپی در دهان بود که اغلب پالتوی بلند و شلوارها یی کوتاه می پوشید و ظاهری گیج داشت. کاراکترهایی که او در فیلمهایش خلق می کرد نیز اغلب همین خصوصیات ظاهری را داشتند. اگر شما فیلم ” تعطیلات آقای هالوت Mr. Hulot’s Holiday ” را دیده باشید، دقیقا می دانید که من چه می گویم. ” تاتی” که در سال ۱۹۸۲ از دنیا رفت، فیلمنامه ی ” شعبده باز” را برای ساخت یک فیلم زنده نوشته بود، اما مرگ ، فرصت ساخت این فیلم را از او گرفت. دخترش ” سوفی تاتی شف Sophie Tatischeff ” که مالک فیلمنامه ی ” شعبده باز” است، فیلمنامه را به ” سیلوین شومه Sylvain Chomet ” داد که با ساخت فیلم انیمیشن بسیار موفق و شناخته شده ی “ سه قلو های بله ویل The Triplets of Belleville” در سال ۲۰۰۳ به شهرتی فراگیر رسیده بود. ” شومه ” شعبده باز را ساخت و ثابت کرد که این فیلمنامه بیشتر برازنده ی یک فیلم انیمیشن بوده است.فیلم زنده، احتمالا با رئالیسم و واقع گرایی خود، فانتزی داستان را پایمال می کرد. ” شعبده باز” ، آنچنانکه از نامش پیداست، داستان مرد شعبده بازی را روایت می کند که زندگی حرفه ایش رو به افول گذاشته و در تمام اروپا ، در تماشاخانه های مختلف با شکستهای پیاپی روبرو می شود. سرانجام در اسکاتلند، او با تنها طرفدار واقعیش آشنا می شود: زن جوانی که او را مرد ایده آل خود می داند ، با او همراه می شود، از او مراقبت می کند، لباسهایش را می شوید و برایش آشپزی می کند و اگر شعبده باز بصورت پرهیزکارانه ای به خوابیدن روی یک کاناپه رضایت نداشت، دختر احتمالا به او پیشنهاد همخوابگی نیز می داد! شعبده باز در کارش حرفه ای است و تمام شگرد های شعبده بازی را بصورت بی عیب انجام می دهد، بجز یکی البته ، و آن عبارت است از بیرون آوردن خرگوش از کلاه! مشکل در این است که خرگوش چالاک شعبده باز، تمایل دارد در نامناسب ترین لحظات از کلاه بیرون بپرد و در اطراف جست و خیز کند… اگر شما فصل افتتاحیه ی انیمیشن “آپ” ( پیکسار/دیزنی) را بخاطر داشته باشید، می دانید که انیمیشن، گاهی اوقات برای نمایش دادن چرخه ی زندگی و گذر زمان، بسیار قانع کننده تر و زیبا تر از فیلم زنده عمل می کند. در ” شعبده باز” نیز چنین است. مرد در فیلم، هر کاری را که باید انجام دهد، به بهترین شکل ممکن انجام می دهد، اما ما به وضوح می بینیم که او گویی دیگر هدفی در زندگی ندارد…آیا ” ژاک تاتی” نیز، در دهه ی ۱۹۵۰ و در زمان نگارش فیلمنامه ی ” شعبده باز” ، چنین احساس بی هدفی و بیهودگی داشته است؟ یکی از جذابیتهای فیلم ” شعبده باز” ، در گیرایی و ملاحتی است که در طراحی شخصیت “تاتی شف”( شعبده باز) به کار رفته است. او بسیار شبیه به “ژاک تاتی” طراحی شده است ، اما مهمترین نکته در مورد او، در بازی فیزیکی و جسمانی (body language) غیر قابل تقلید و درخشان اوست : ادب تشریفاتی او، حرکات سنجیده او، تامل و درنگش و عدم اعتماد به نفسش، همه از شاخصه های بی بدیل شخصیت او هستند. زندگی او جادوی شبانه ایست که او از درون یک کلاه بیرون میاورد.